اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ

ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده...

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ

ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده...

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ

این وبلاگ ابتدا برای درس کاربرد کامپیوتر در مدیریت فعال شد زیرا وبلاگ ده نمره داشت
ولی دیدم فرصت خوبی هست نکته های جالبی که در زندگیم دیدم را بنویسم.
احتمالا به موضوع خاصی پرداخته نشود و هر آنچه به دل آید می نویسم زیاد هم انگیزه ای در گسترش وبلاگ ندارم چون بیشتر حرف دل هست و حرف دل هم برای اهلشه نه برای همه.
اسم وبلاگ هم هست اواب به معنی کسی که زیاد رجوع می کند و باز می گردد برای امثال منه که چند وقتی غافل میشیم و سرگرم دنیا و حواسمون به خودمون نیست، بعد یک محرمی رمضونی چیزی می شود امام حسین دوباره گوشمونو می گیرد و برمون می گرداند«خدایا امام حسین را تا آخر از من یکی نگیر که...» 313 هم که آرزومه؛می خندی؟ خوب چیه؟ آرزو بر جوانان عیب نیست!!!!!
راستی احتمال غلط املایی و بی دقتی هم زیاد داره«اگرم تذکر بدین ممنون می شوم» از اول دبستان املام ضعیف بود شمام به بزرگی خودت ببخش و جان مطلب را بگیر.
این عکس هم برای حرم حضرت رضا می باشد انشاالله خدا قسمت کند بریم زیارت با معرفت.
یا علی

زمینی های آسمانی

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۲، ۰۲:۳۹ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

بالاخره قرار شد بریم مشهد، از این اتفاق خیلی خوشحال بودم چون اولین سفر متاهلی مشهد عمرم بود، شکر خدا هم سفر های خوبی هم پیدا کرده بودیم، حاج علی وقتی فهمید میخام برم مشهد بی درنگ گفت من و خانمم هم می آییم فقط یک هماهنگی کوچک لازمه که ظرف مدت کوتاهی این هماهنگی را انجام داد و قرار شد بریم حاج علی خدا خیرش بده خیلی آدم مهربون و عاقلی هست، یکی از نعمت های که خدا در طول زندگی بهم داده است رفیق های خیلی خوب بوده است که شیخ ما هم یکی از آن گل های روی زمینن است که از قضا چند سالی هست که داره من تحمل می کند؛ از خاطرات و جزئیات خرید بلیط و شوخی ها قطار مسیر بگذریم؛ شبانه رسیدیم مشهد و رفتیم خانه ی محل اسکان، یک چرت کوتاه زدیم و خودمون آماده کردیم که صبح بریم حرم در مسیر رسیدن به حرم حال و هوای عجیبی داشتم برام خیلی جالب بود تا رسیدیم به باب الرضا سلام دادیم تا صحن قدس با خانم رفتیم و از هم جدا شدیم تا هر کدوم برویم دنبال کار خودمون، من وارد حرم شدم اول رفتم تو رواق پشت کفشداری 13 تا چند رکعت نماز بخوانم کنار یکی از ستون های پهن رواق، در فاصله ی کمی از من عده ای که به صورت دسته جمعی مشغول خواندن زیارت نامه بودند، چند رکعتی نماز خواندم بعد از نماز در همان حالت تشهد نشسته بودم با یک حالت خماری غرق در تفکر بودم که این گروه توجه من را به خود جلب کرد

پیرمرد های ساده و بی آلایش، کنترات شروع کرده بودند هرچی زیارد و دعای خوب بود داشتند می خواندند، خاکی و ساده اونایی که اصلا به چشم نمی آیند ولی در آخرت چشم پر کن هستند، از قیافه و ظاهرشون معلوم بود مشهدی هستند گمان کنم این کار هر روزشون بود. اعتقادم بر این هست که پیری برآیند کل دوران زندگی است در پیری آدم نمی تواند خودش را تغییر بدهد و هر جوری که بوده است خیلی بی آلایش نشان داده می شود، احساس کردم حاصل عمر همه اینها همین عبادت خداس به حالشون قبته می خوردم زمانی که یک بند از زیارت یک دعای خاصی داشت همه پیران نگاهان معصومشان به آسمان بر می گرداندن و دستهایشان مقداری بالا می آمد انگار همین الان دارند نعمت های الاهی را می گیرند، احتمال می دادم که از اینجا هم هرکدام می روند به سمت یک دکان و کاسبی خود را با زیارت امام رضا آغاز می کنند.

دیدن این پیره مرد های نورانی و تصور جوانیشان من را یاد یک نکته انداخت که انشاالله در یاداشت بعدی به آن می پردازیم

یا علی

 

  • سید محمد حسین هاشمی گلپایگانی

نظرات  (۱)

سلام
پیرى عصاره زندگى است...
انشالله عصاره زندگى مان پر از معرفت باشه.
یا على

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی