بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه آخر بود نه درست ترش بگم جلسه اول بود برای من که حد اقل خیلی اول بود راستش برای همه جلسه اول بود چه آنهایی که باید می رفتند و چه آنهایی که باید می ماندند شیخ علی موقع وصیت گفت که ما باید همیشه چه داخل داشگاه و چه بعد از آن باید بسیجی بمانیم و خودمون وقف راه شهدا کنیم، یک مناجات کوچکی خواندیم و قرار شد این دفعه مرتضی قرآن بخواند من کنار مرتضی نشسته بودم اشکی که در چشمانش می لرزید را احساس می کردم ی بسیجی مخلص باید بعد از چهار سال از شورای بسیج خدا حافظی می کرد من که تا حالا فقط یک سال در شورا بودم و می دانستم که احتمالا یک سال دیگری هم هستم و هنوز بهم نگفتن برگه امتحانت بگیر بالا که می خواهیم جمع کنیم بقض گلوم گرفته بود، سعی می کردم مثل مرتضی بخندم ولی راستش دوست داشتم...
از اون گوشه هر کس وصیت پایانیش می کرد شاید تا حالا فضای شورا را اینقدر معنوی ندیده بودم بعضی ها از اخلاص می گفتن، بعضی ها از کم بودن زمان و زود به پایان رسیدن، بعضی ها میگفتن ما کم کاری کردیم خدا ما را ببخشد، بعضی ها می گفتن هوای فرماندتون را داشته باشین و...
جالب بود این اولین باری بود که می دیدم یک سری آدم دور هم جمع شده اند و بیشتر به نکرده هاشون فکر می کردند تا کرده هاشون شاید آدم در عمرش جلسه ای با این اخلاص پیدا نکنه برای همه سخت بود از این که می خواهند از این فضا جدا بشن آخه شاید یک سال ما ساعت ها با هم خندیده بودیم و یا داد بی داد کرده بودیم شاید بعضی وقت ها از بعد نظری خیلی اختلاف داشتیم و این اختلاف نظر به حدی می رسید که با هم دعوا می کردیم ولی خدارو شکر که این دعوا هامون هم برای خدا بود نه برای پول و چیز دیگری این قرابت ها باعث شده بود که خواسته یا نا خواسته پیوندی بینمون بوجود بیاید که خودمون هم از وجود این پیوند با خبر نبودیم و این لحظه که قرار بود جلسات شورا تمام شود این پیوند خودش را نشان می داد ولی باز هم مثل همیشه دیر بود...
نوبت مرتضی شد وقتی حرف می زد دلم می ریخت پایین من هیچ وقت تا این اندازه به اخلاص مرتضی پی نبرده بودم احساس می کردم به خاطر آن کارهایی که می توانسته بکند و انجام نداده است واقعا شرمنده است، بعد جلسه به حاج علی گفتم خدا مارو ببخشد که در باره مرتضی گاهی اوقات اون جوری که باید فکر نکردیم و حرف نزدیم...
بچه های قدیمی رفتند من ماندم و شورای جدید خیلی فضا سنگین شده بود بچه های جدیدم از این هایی هستن که باطنشون بهتر از ظاهرشون است خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بودند به بچه ها گفتم الان احساس میکنم مرتضی یک گوشه ای را پیدا می کند و گریه می کند مرتضی تریپش خیلی شبیه حاج احمد است ظاهری خشن و عملیاتی ولی باطنی پاک و نورانی...
خدایا کمکم کن این قبایی را که ناخواسته به تنم من رفت و خیلی بزرگ تر از هیکلم است را درست به مقصدش برسانم...
خدایا کمکم کن که همه چیز تویی و ما بازی هستیم...
یا علی
- ۱ نظر
- ۱۲ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۲:۴۸