اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ

ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده...

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ

ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده...

اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ

این وبلاگ ابتدا برای درس کاربرد کامپیوتر در مدیریت فعال شد زیرا وبلاگ ده نمره داشت
ولی دیدم فرصت خوبی هست نکته های جالبی که در زندگیم دیدم را بنویسم.
احتمالا به موضوع خاصی پرداخته نشود و هر آنچه به دل آید می نویسم زیاد هم انگیزه ای در گسترش وبلاگ ندارم چون بیشتر حرف دل هست و حرف دل هم برای اهلشه نه برای همه.
اسم وبلاگ هم هست اواب به معنی کسی که زیاد رجوع می کند و باز می گردد برای امثال منه که چند وقتی غافل میشیم و سرگرم دنیا و حواسمون به خودمون نیست، بعد یک محرمی رمضونی چیزی می شود امام حسین دوباره گوشمونو می گیرد و برمون می گرداند«خدایا امام حسین را تا آخر از من یکی نگیر که...» 313 هم که آرزومه؛می خندی؟ خوب چیه؟ آرزو بر جوانان عیب نیست!!!!!
راستی احتمال غلط املایی و بی دقتی هم زیاد داره«اگرم تذکر بدین ممنون می شوم» از اول دبستان املام ضعیف بود شمام به بزرگی خودت ببخش و جان مطلب را بگیر.
این عکس هم برای حرم حضرت رضا می باشد انشاالله خدا قسمت کند بریم زیارت با معرفت.
یا علی

استقبال از ریس جمهور

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۲، ۰۹:۴۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

استقبال از ریس جمهور

شنبه صبح خواب بودم طبق روال معمول تلفنم از هشت صبح شروع به زنگ خوردن کرد ولی حال پاسخگویی نداشتم تا این که مرتضی تماس گرفت نمیتوانستم جواب ندم

سلام

سلام

خوبی؟

ممنون

خوابی؟

الان دیگه نه

بههههه. چه خوابیدی؟ که داریم میریم فرود گاه استقبال ریس جمهور

کی؟

ساعت 11 مگه سجاد نگفته بود بهت

نه

....

خیلی دوست داشتم اعتراض خودم را یک جوری به گوش ریس جمهور برسانم، راستش ته دلم خیلی از این کارش ناراحت شده بودم

سریع از رخت خواب کندم حتی بدون این که به مامان چیزی بگم و یا صبحانه بخورم سوار ماشین شدم و به سمت دانشگاه حرکت کردم تو راه داشتم با خودم فکر می کردم که اگر فضایی پیش آمد، سوال های خودم را از شیخ اعتدال بپرسم سه سوال اصلی به ذهنم رسید و داشتم در ماشین لحن پرسیدن خودم را بلند بلند تمرین می کردم...

آقای ریس جمهور ما سی سال استقامت کامل در برابر آمریکا داشتیم و همه سران مملکتی مذاکره با آمریکا را مقید به این دانسته بودند که آمریکا روال اصلی خود را تغییر دهد آیا شما تغییر روالی در دولت آمریکا دیده بودید که بستری برای مذاکره را آماده کردید؟

مگر اعتقاد شما به تبعیت از امام خمینی بر این نبود که آمریکا شیطان بزرگ است و با شیطان مذاکره نمی کنیم پس چه شد؟ آمریکا ماهیت خود را عوض کرده است؟ حال مذاکره شما در این زمان این مفهوم را ندارد که ما سی سال به اشتباه مرگ بر آمریکا گفتیم حال در صدد اصلاح خود آمده ایم؟

آیا آمریکا از نظر ماهیت وجودی با ما دشمن نیست و گفتگوی با دشمن تامین کنننده منافع ما می باشد؟

البته در حال حاضر که این یادداشت را می نویسم سوال های جدی تری دارم که دوست دارم کسی پاسخ آنها را بدهد

در همین فکر ها بودم و با تلفن همراه با سجاد و بهنام هماهنگ می کردم که چگونه برویم مهرآباد که بالاخره رسیدم دانشگاه، بچه ها را پیدا کردم سجاد پشت فرمان بود از آن رویی که اعتماد به نفس کاذب در زمینه راننندگی دارم سجاد را پیاده کردم و خودم نشستم پشت فرمان و حرکت کردیم به سمت مهر آباد...

دقیقا نمی دانستم برنامه چگونه قرار است باشد البته بعید میدانم کس دیگری هم از کم و کیف برنامه با خبر بوده باشد چون ساعت 11 دیشب ساعت ورود ریس جمهور معلوم شده بود؛ وارد فرودگاه شدیم، با سجاد رفتیم ماشین را در پارکینگ طبقاتی پارک کنیم برخوردی دیدم که برایم خیلی دلخراش بود ما پشت یک ماشین هیوندایی نسبتا با کلاس وارد پارکینگ شدیم به سختی در این پیچ و خم پاکینگ فرمان سفت پیکان را می گرداندم که رسیدیم به نگهبانی که وظیفه جا دادن ماشین ها را دارشت ماشین جلویی ما را با لحنی خوش در جایی مناسب جا داد تا این که به ما رسید. بالحنی که مالامال از تحقیر بود «پیکان برو بالا»، «پیکان این جا واینسا برو بالا» مکرر این جمله را تکرار می کرد چون ماشین ما پیکان بود از برخورد پارکبان این گونه برداشت می شد که طرف ملاک سنجشش برای شخصیت آدم ها ماشین آنها می باشد خیلی کارش سخیف به نظرم آمد؛ بگذریم...

خودمون رسوندیم به بچه ها، بچه ها دو طرف خیابون روبرو خروجی تشریفات ایستاده بودند یک چیزی حدود 80 نفر که با حواشی و مدیران مختلف صد نفری می شدند و بعضی ها پلاکادر های مرگ بر آمریکا در دست گرفته بودن بیشترشون بچه های دانشگاه خودمون بودند و می شناختمشون سری گردوندم و مرتضی را پشت موتور پیدا کردم سرش شلوغ بود و هی از این طرف به آن طرف می رفت؛ سلام کردم احساس کردم از دیدن ما خوشحال شد، دیدم که کاری نداره شروع به بر اندازی بچه ها کردم عده ای دیگر جلو تر ایستاده اند ولی اونا با ما فرق دارند این جور مواقع بدجوری حس کنجکاویم گل می کنه به سرعت رفتم به سمتشون آنها واقعا به نیت استقبال از شیخ آمده بودند رفتم قاطیشون تا ببینم چه خبره راسش از حضورشون اصلا خوشحال نبودم قیافه هاشون خیلی با ما فرق داشت معلوم بود که بیشترشون زیاد اعتقادی به حرف های خود روحانی هم ندارند و صرفا از رابطه با آمریکا خوشحالند جمعیتشون اون زمان نصف ما هم نبود، دوست داشتم حرف هاشون گوش کنم و تشخیص بدم از چه طیفی هستند بعضی هاشون تا من می دیدند سعی می کردند حرف هایی بزنند که حرض من در بیارند ولی واقعیت امر خیالیم نبود و بیشتر دلم داشت برای امام و انقلاب می سوخت. یک بنر بزرک تشکر از آقای روحانی در دست داشتند و شعر یار دبستانی من را می خواندند و تا نگاهشون به ما می افتاد می گفتند «ساندیس خور» این فکر در ذهنم می کذشت که دولت آقای روحانی یکی از تاثیر های اجتماعی که داشته این بوده است که جریان نفاق در کل کشور پر رنگ تر شده است؛ از سر خیابان یک وانت پیکان آمد که پشتش باند های بزرگ نصب شده بود، یک روحانی ساده لوح آنجا بود که بلند گو را دستش دادند و فکر می کرد اینان پیروان ولی فقیه هستند و شروع کرد شعار الله اکبر خامنه رهبر سر داد تقریبا کسی تکرار نمی کرد و همه با حالت تمسخر به روحانی ساده دل نگاه می کردند بعد جمعیت دیدند این جوری نمی شود و شعار های خود جوش بدون توجه به بلند گو در مدح هاشمی ،خاتمی و روحانی و یا اصلاحات دادند یک مرد بنفش پوش آن وسط بود که به قیافه اش می خورد که از طرف دولت باشد تذکر می داد که در مورد خاتمی و اصلاحات شعار ندهید گوش کردن به حرف مرد برای جمعیت سخت بود ولی چاره ای نداشتد.

هر از چندی به بچه های خودمان هم سری می زدم آنها شعار های معمول خود را می دادند مهدی و چند نفر دیگر هم در گوشه ای مشغول نوشتن شعار روی مقوا بودند تا در بین بچه ها پخش کنند.

این کل کل بین دو گروه ادامه داشت....

 یک جوان قد بلان با تیشرت نارنجی و ته ریش که معلوم بود در اثر این که چند روزی نتراشیده است از طرفداران مذاکرات آمده بود نزدیک بچه و با حرف های تند و تیزش سعی داشت بچه ها را بیازارد ولی زیاد بهش توجهی نمی شد...

فکر کنم یک ساعتی به همین روال گذشت جمعیت دو طرف افزایش پیدا کرده بود مخصوصا طرفداران مذاکرات تقریبا برابر شده بودیم تا این که تغییراتی در داخل انجام شد گروه طرفداران که جلوی درب خروجی بودند به جنب جوش افتاد.

 همین جلو تر ایستادنشان ابزاری برای فخر فروشی آنان شده بود و می گفتمد ما تا پارسال عقب می ایستادیم و شما جلو اما حال نوبت ما است که جلو به ایستمیم و شما عقب بندگان خدا عقده ی این چند سال را در گلوی خود نگه داشته بودند و حال احساس آرامش می کردند اغلب خانم های جمعیت طرفدار مذاکرات حجاب درست و حسابی نداشند یعنی حجابشان اصلا اسلامی نبود ولی چییزی که در چشم همه مخالفان می زد ریش بلند بعضی از بچه های ما بود یعنی بد حجابی کار عادی شده است ولی ریش بلند اسلامی مسخره شده بود این هم از علامت های آخر الزمان می باشد البته چند خانم چادری هم در بین طرفداران مذاکرات به چشم می خوردند بیشتر از زخم زبان ها چیزی که من را اذیت می کرد وجود آن روحانی ساده دل، یک مرد با چفیه و این چند خانم چادری در بین موافقان مذاکرات بود.

بوی گوسفتند می آمد احتمال دادم که آن جلو گوسفندی را در مقابل پای همراهان شیخ ذبح کرده اند؛ موقع اذان شده بود بچه های ما شروع به اذان گفتن و اقامه نماز کردند، چون مدت زیادی الاف بودیم و بچه های عقب احتمال نمی دادند که حالا حالا حا کسی بیرون بیاید و از طرفی هم در بین بچه های ما این حرف بود که روحانی از در دیگری رفته است و خبری نیست ولی یک دفعه در شور و شوق طیف جلو درب اصلی باز شد یک ماشین پرشیای مشکی خارج شد طرفداران مذاکرات که سی متری از ما جلو تر بودند در جنبجوش فراوانی افتادند و با خوشحالی از تیم مذاکره کننده استقبال می کردند و شعار درود بر روحانی می دادند؛ من چون بیشتر در جلویی ها بود مخالف بودم ولی عده ای از بچه ها نماز خود را بسته بودند دقیقا در وسط خیابان ماشین اول از جمعیت طرمدادان گذشت و وارد جمعیت مخالفین شد عده ما تقریبا نصف شده بود چون بقیه داشتند نماز می خواندند بچه ها دور پرشیای مشکی را گرفته و شعار مرگ بر آمریکا می دادند که یک دفعه تخم مرغی به گوشه سمت راست شیشه جلوی پرشیا برخورد کرد فضا داشت متشنج می شد راه هم به علت نماز بچه ها بسته بود یکی از همان خانم های چادری که توصیفشان در قبل گفته شد آمد و با چادر خود مشغول پاک کردن شیشه ماشین شد واقعا صحنه ی دردناکی برایم بود تصمیم گیری در این لحظه برایم سخت بود، ماشین ها به صورت قطار وار از در فرودگاه خارج می شدند؛ ماشین شاستی بلندی از درب فروگاه خارج شد صدای فریاد گروه جلو بلند بود همان ماشین معروف دکتر احمدی نژاد بود فقط این بار آقای روحانی سوار آن بود ایشان خیلی خوشحال به نظر می آمد گروه جلویی هم استقبال پر شور از ایشان با فرماد می کردند ولی قطار ماشین های جلو در مقابل صف نمازگزاران گیر کرده بود و ماشین ریس جمهور هم حرکت نمی کرد، محافظان بسیار مضطرب به نظر می رسیدند ماشین ریس جمهور از کنار دیگر ماشین ها جلو زد محافظین همه را کنار می زدند ماشین ریس جمهور از توده طرفداران مذاکره گذشت و وارد توده بچه های ما شد یک لحظه جا خوردن را به صورت کامل در صورت ریس جمهور مشاهده کردم در اینجا دیگر تقدیری نبود و همه از عمق جان فریاد مرگ بر آمریکا سر میدادند من در صف اول بودم و فاصله ام با ریس جمهور کمتر از یک متر بود ایشان اول سعی می کرد به اعصاب خود مسلط باشد و فضا را عادی جلوه دهد ولی خشم ما هر لحظه بیشتر می شد بچه ها از عمق جان می گفتند: «مرگ بر آمریکا» من چشم دوخته بودم به چشمان ریس جمهور تا سعی کنم که احساسش را درک کنم کم کم از دور اجرامی به سمت ریس جمهور پرت می شد محافظین چتری را آوردند تا جلوی ریس جمهور بگیرند که اتفاقی برای ایشان نیفتد و لنگه کفشی از ارتفاع چند متری بالا تر از سر ریس جمهور رد شد انقدر ارتفاع بالا بود که در آن لحظه کسی را به خود متوجه نکرد اما بعد ها تیتر اول اخبار شد، محافظی که کنار ریس جمهور ایستاده بود دستش را روی عمامه ریس جهور گذاشت و ایشان را درون ماشین کرد خورش بچه ها زیاد بود عده کمی هم روی ماشین ریس جمهور می کوبیدند و مرگ بر آمریکا می گفتند البته تعدادشان زیاد نبود عصبانیت بچه ها زمانی زیاد تر شد که محافظین نماز گزاران را به کنار پرتاب کردند تا ماشین ریس جمهور عبور کند ما هم پشت سر ماشین شعار مرگ بر آمریکا میدادیم آن لحظه خوشحال بودم از این جهت که ریس جمهور صدای عده ای را هم که با این عمل او مخالف بودند را شنید و احساس کردم بنده خدا خیلی هم ترسید چون خورش بچه ها قابل توصیف نبود کاش آن چند حرکت که پیراهن عثمان شد هم اتفاق نمی افتاد و کار به صرف شعار دادن تمام می شد ولی ته دلم خیلی خوشحال بود از این که ریس جمهور صدای ما را هم شنید ولی دوست داشتم سوال های خود را از او می پرسیدم حیف که نشد....

از این به بعد جمعیت مخالف و موافق در هم قاطی شده بود عده ای مرگ بر آمریکا می گفتند، عده ای درود بر روحانی، عده ای هم مشغول نماز، عده ای هم مسدوم درگیری ها و عده ای هم مشغول مشاجره با هم.

از این می ترسیدم که در گیری گروهی اتفاق بیفتد که همه چیز خراب می شد ولی شکر خدا این قضیه به خیر کذشت.

فهمیدم سه نفر از بچه های ما را هم بازداشت کردند البته هیچ کدام از دانشگاه ما نبودند مثل همیشه دغدغه مرتضی بازداشتی ها بود.

من حالا فرصتی پیدا کردم برای نماز رفتم درون چمن گوشه خیابان و نماز ظهرم را خواندم حال غریبی داشتم به تبع آن نماز غریبی هم خواندم

حس غربت بعد از جنگ تمام وجودم را گرفته بود احساس می کردم حرف درستی داریم ولی نتوانستیم به دیگران حرف خود را بفهمانیم زندگی ما زندگی حیوانی نیست باید برای آرمانها زندگی کرد نه برای معیشت دنیا «ای برادر تو همه اندیشه ای ما بقی استخان ریشه ای» ... قیاس بسیار غلطی هست ولی مثال دیگر به ذهنم نمی رسد پیامبران هم وقتی همه به آنانن پشت می کردند با این که حرف درستی داشتند احتمالا چنین حسی داشنتند احساس می کنی همه سنگ هستند و کسی حرف تو را نمی فهمد می خواهی داد بزنی ولی کسی نمی شند در گلویت گیر کرده است... « تو رو خدا فکر نکنید خیلی خودم را قبول دارم مثال دیگری به ذهنم نمی آمد»

سجاد را پیدا کرد سجاد هم از آن رویی که بچه بسیار مهربانی هست مشغول جمع کردن بچه ها بود تا بقیه گیر نیرو های امنیتی نیفتند از بین طرفداران رابطه با آمریکا که می گذشتیم تیکه بارانمان می کردند« چقدر بهتون دادند، از کدوم پایگاهید، واقعا شما دانشجویید، ساندیس اون ور میدن این ور شر موز میدن و...» من خیالیم نبود و بیشتر دلم برایشان می سوخت که... ولی بچه ها حرص می خوردند و سعی در پاسخگوییشان داشتند من واقعا این بندگان خدا را مقصر نمی دانستم سجاد کوتاه نمی آمد، با عصبانیت بهش تشر می زدم که ول کن « اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» بگو سلام ولشون کن...

همه را جمع کردیم و سوار اتبوس کردیم رفتیم پارکینگ طبقاتی ماشین ور داشتیم و برگشتیم دانشگاه...

در دانشگاه تقریبا همه با خبر بودند که چه شده است البته با کوچیک و بزرگ نمایی رسانه ها همه می گفتند ریس جمهور با کفش زدید و... عکساش تو اینترنت هست.

سبحان الله که این دنیای مدرن چه می کند...

روی نیمکت جلوی مسجد نشسته بودیم با مرتضی و بهنام، بچه ها می آمدن یکی نقد می کرد یکی خبر می گرفت یکی تحسین می کرد یکی سوال داشت راستش زیاد حال حرف زدن نداشتم ولی مرتضی خوب هنوز جون براش باقی مانده بود و با همه متناسب با خودشون بحث می کرد.

آقای آشنا با یک قیافه دیپلماتیک به همراه استاد بشیر از سلف آمدند بیرون فرصت خوبی بود که سوالت خود را بپرسم مرتضی هم گفت برید باهاش حرف بزنید، به دنبالش رفتم سوالت به حدی ذهنم را مشغول کرده بود که بهم جرات پرسیدن بدون تکلف و حتی قطع کردن کلام آقای بشیر را میداد

بلند گفتم سلام استاد

ایشان برگشتند و با چهره همیشه خندانشان پاسخ دادند سلام علیکم

معطل نکرد «سوال دارم استاد»

نگاهی از کفش تا سر من کردند و گفتند «به قیافت نمی خوره که سوال داشته باشی» جمله حکیمانه ای به ذهنم رسید چون ارزش سوال خیلی زیاد است.

ولی من توجهی به تیکه ایشان نکردم وشروع به حرف زدن کردم سوال اول خود را پرسیدم معلوم بود که حال پاسخگویی نداشتند ولی خوش اخلاقیشان اجازه نمی داد که پاسخ ندهند.

گفتگوی نسبتا خوبی بود بچه ها تک تک دورمان حلقه می زدند و حلقه گسترده تر می شد

البته ایشان کاملا با موضع جدل وارد بحث می شدند فهمیدم که مصداقی نمی شود بحث کرد از هر مصداقی که می گفتم ایشان در جواب می گفتند «درست این موضوع را نمی دانی برو مطالعه کن بعد بیا» متوصل شدم به جملات روح الله پاسخی نداشتند که بدهند می گفتند این ها برای آن زمان است حال فضا فرق کرده است.

در آخر گفتند که ما هیج منفعتی را از دست ندادیم و هیج حقی از حقوق ایران را معامله نکرده ایم و صرفا گفتگویی صورت گرفته است هر وقت ما منافعی از مردم ایران را واگزار کردیم آن زمان شما تذکر بده، گفتم که ما به دنبال منافع نیستیم ما به دنبال آرمان هایمان هستیم معلوم بود خودشان را برای پاسخ آماده نکرده بودند و گفتند اصلا شما روز 12 بار آرمان هایت را مطالبه کن ما هیچ کدام از آرمان های شما را زیرپا نمی گذاریم ولی واقعیت این نبود استکبار ستیزی یکی از آرمان های اصلی ما بود که حال خورد شده است وخبری از آن نبود... در آخر قرار شد که دکتر به همراه آقای ظریف یک روز پاسخ گوی سوالات ما باشند...

در دانشگا می چرخیدم حال خوبی نداشتم شاید من قضیه را خیلی جدی گرفته بودم و دیگران این حال را نداشتند با این و اون بحث می کردم با هرکس که بحث می کردم بر عقیدم راسخ تر می شدم.

داشتم از بلوک 9 می آمدم بیرون که جمال شیخ را دیدم با شیخ علی بحث را شروع کردیم نکته جالبی گفت شیخ می گفت این همه سال مقاومت در برابر آمریکا رو به ثمن بخص فروختند راست می گفت مخصوصا حالا که چند روز از آن ماجرا می گذرد این قضیه معلوم تر شده است بعد از حرفای آقای اوباما  و موضع جان کری در مورد این که ایران باید در عمل خود را اثبات کند و حرفهای جناب سخنگو که ایران از ما خواست تا مذاکره کنیم...

عده ای هم می گفتند شما باید منتظر بمانید تا آقا موضع بگیرد بعد حرف بزنید من این حرف را هم اصلا درست نمی دانستم ولی حالا حال پاسخ گویی به آن را ندارم

انشاالله که خیر باشد همه چیز آخرش دست خدا هست حتما هم خیری در آن می باشد که من نمی فهمم فقط انشاالله که ما در امتحانات الاهی سر افراز باشیم....

انشاالله آن روزی که پرچم عدالت جهانی به دست امام زمان در سراسر دنیا برافراشته می شود را ببینیم...

  • سید محمد حسین هاشمی گلپایگانی

نظرات  (۷)

با سلام.
اولا) به کار بردن عبارت « اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما»  در مورد افراد استقبال کننده اصلا درست نیست. همچنانکه ممکنه شما هم مصداق "عباد الرحمن" نباشید.
ثانیا) به کار بردن عبارت شیخ ساده لوح نیز برای رئیس جمهور محبوب اصلا درست نیست. (آقا هم این عبارت شما رو اصلا تایید نخواهد کرد)
ثالثا) رئیس جمهور فقط سعی کرده بودن که تحریم های ظالمانه از ایران برداشته شود و این مستلزم گفت و گو با آمریکاست. همچنانکه پیامبر هم گاهی اوقات برای برداشتن ظلم و جور از مسلمانان، حاضر به گفت و گو با ظالمان می شدند.
رابعا) فرضا صلحی صورت گرفته باشد، چگونه شما صلح امام حسن را توجیح می کنید؟! احتمالا از امام حسن می خواستید که همچون امام حسین قیام می کردند!!!
پاسخ:
سلام
اولا:شیخ ساده لوح آن بنده خدایی بود که در میان جمعیت شعار میداد خدایی نکرده اصلا آقای روحانی را نمی گفتم.
ثانیا: عبارت « اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» در مورد تمام استقبال کنندگان نبود در باره کسانی بود که سعی در مسخره کردن و توهین داشتند به کار رفت و به نظرم هم عبارت صحیحی است.
ثالثا: علت اصلی صلح امام حسن علیه السلام این بود که یاران اهل مقاومت نبودند و این عبارت خیلی حرف دارد اگر ما هم چون کوفیان زمان امام حسن باشیم آن وقت...

راستی سید جان قیاص رو اشتباه نوشتی
قیاس درسته
پاسخ:
تشکر
  • دکتر گورابی
  • شاید استقبال کننده ها به خاطر اصل سخنان روحانی در سازمان ملل خواستن در فرودگاه از رئیس جمهور حمایت کنن. همچنانکه امامان جمعه هم همه اصل صحبت های رئیس جمهور رو تایید کردن.
    پاسخ:
    آقرین...
    با این نکته خود مسیر زندگی من را عوض کردی دکتر
  • وحید فرهمند
  • سلام بر سید عزیز
    یک بار دیگر این مطلبی رو که گذاشتی بخون و خودت بگو کدوم حرکتا اشتباه بوده.خواهش می کنم.کدوم برخوردها.کدوم حرفا.فراموش نکن همه ایرانی هستیم و عاشق ایران حتی اونای که اومده بودن اونجا و موافق مذاکره بودن.حرف زیاده.انشاءالله حضوری دانشگاه.اگه وقت داشتی خبرم بده باهم حرف بزنیم.التماس دعا.یاحق
    سید بزرگوار
    این چه لحن نگاشتن است. یعنی چی که بندگان خدا عقده ای شدند. فکر می کنید تنها روی کره زمین موافقان شما خوبند و بس؟ آیا نباید به حرف دیگران گوش کرد. 8 سال مملکت را با دروغ و بی ادب و فحاشی اداره کردند و دم نزدیم، حال که نوبت به منتخب ماست باید اینگونه سخن بگویید.
    به این کار تعصب و خود شیفتگی میگویند نه آزادی بیان و قلم و اندیشه.
    اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا

  • جوان بسیجی
  • دلم بیشتر از بچه مذهبیای بی بصیرت می گیره....
    کسایی که مثلا مذهبین و عشق آقا ولی....ولی اونقدر بصیرت ندارن که حتی حرفای آقا رو درک کنند....
    چقدر ایشان گفتند که به این مزاکرات خوش بین نیستند.....
    آخرشم قضیه دوره ی آقای خاتمی تکرار شد و وندی شرمن گفت فریب و نیرنگ در dna ایرانیان است....
    و افسوس که هنوز هم برخی ماهیت آمریکا را نمی شناسند
    Quindi consideri le nazioni del mondo tutte di pari-livello in modo inozrfefeniiatd? Sappi che una valutazione differenziata si può fare. Se però fosse come dici tu (tutti gli stati hanno un'etica politica uguale) dovresti comunque essere d'accordo con me sul fatto che non ha senso spostarsi in stati Esteri.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی